امروز رفتیم کتجاتون خالی خیلی خوش گذشت
ما اینجوری بودیم
واقعا شنای خوبی بود
به محمد مهدی هم خیلی خوش گذشت
اولش میترسید بره تو آب چرا؟؟چون یه خرچنگ تو آب بود اینجوری
خب ترسناکه دیگه نه؟
خب ولی بعد با کمک بابام خرچنگو از اونجا دور کردیم
اما بعدش این اومد
ایندفه مامانم دست به کار شد و با دمپایی مفقود الاثرش کرد
خب حالا همه رفتیم تو آب
زیر آب کلی ماهی بود
ولی ماهی که ترس نداره بعد از کلی شنا کردن گشنه شدیمو رفتیم غذا بخوریم مامانم غذا درست میکرد ما هم منتظر نشستیم
بلاخره غذا آمده شد و خوردیم
بعد دوباره رفتیم شنا ظهر شده بود آفتاب واقعا داغ بود
ولی عوضش آب سرد بود و کاملا خنثی شد
بعدش نوبت دسر بود و کلی چیز خوردیم
ولی نزدیک بود مورچه ها بخورنمون
بعدش آهنگ گذاشتیمو کلی رقصیدیم
و بعد عکس گرفتیم
اینم یه عکس از اونجا
بفرمایید شنا:(نظر یادتون نره)
داداش جونم امیدوارم زود تر بزرگ بشی و خودت بتونی خاطراتتو بنویسی